باز هم تو...
تو... بزرگ شدی جان من...بزرگ و بزرگتر! حرفهایت، کارهایت، تفکراتت... همه و همه، بزرگ شدنت را حکایت می کنند... سوال های بجا و درستت؛ مهر بی پایانت، وابستگی ات، حتی هوس کردنت! گواه حرف های منند. چند وقت پیش از مهد که برگشتی با یک لیوان عدس تازه جوانه زده با کلی ذوق و شوق،که مامانی باید اینارو بکاریم تا بزرگ بشه. منتظر شدیم تا بابا بهروز بیاد و پروژه تون رو انجام بدید.و مثل همیشه این کارت هم ناب و فراموش نشدنی بود. .. آنقدر بزرگ شدی که اظهار نظر می کنی... همانی را که باید! سر این عدس کاریت کلی نظر میدادی؛ بابایی اینطور کنیم خوبه،...
نویسنده :
elnaz
9:56